امشب

ساخت وبلاگ
بعد از مدت‌ها امشب دلم خواست دوباره بنویسم. در راه برگشت از دانشگاه بودم و آهنگ توی گوشم. باران ریزی می‌بارید -که هنوز هم ادامه دارد- و قدم زدن زیر باران در خیابان‌های خلوتی که حالا دیگر به آن‌ها خو گرفته‌ام قلبم را سرشار از احساسی کرد که دوست داشتم بنویسم تا اینجا ثبت شود.  یک هفته بیشتر از اینجا ماندنم نمانده. این جمله بی‌اختیار مرا به یاد درست پنج سال پیش می‌اندازد، و اواخر دوره‌ی کارآموزی‌ام در وین و چشم‌انتظاری برگشت به خانه در ایران. به چشم بر هم زدنی پنج سال گذشته، و این‌بار چشم‌انتظار برگشتن به خانه‌ای هستم که دست بر قضا، در وین است. شرایط خیلی شبیه آن زمان ‌و در عین حال زمین تا آسمان متفاوت است. آیا زندگی مجموعه‌ای‌ست از تجارب موقعیت‌های تکراری در ظرف‌های جدید؟  بیشتر از آنچه انتظار داشتم در همین مدت کوتاه به اینجا و زندگی روزمره‌ام در اینجا و دانشگاهم در اینجا عادت کرده‌ام. بوستون شهر زیبایی بود و با من مهربان بود. روزهای تلخ و شیرینی را به من هدیه داد، روز‌های تلاش، گذار، پژوهش، اشک، لبخند، دلتنگی. حالا ترک کردن اینجا برایم تلخ و شیرین است. بی‌اندازه دلتنگ پیمان و خانه‌ام هستم. وقتی برگردم، فصل جدیدی از زندگی‌ام شروع می‌شود. فصلی که برایش هیجان دارم و آماده‌ام تا برایش تلاش کنم.  فکر می‌کنم بخش‌هایی از خودم را در هر شهری که در آن زندگی کرده‌ام جا گذاشته‌ام. احتمالا هفته‌ی آینده که هواپیمایم از خاک اینجا بلند شود، بخش دیگری از من برای همیشه در اتاق شماره‌ی چهار خانه‌ی خیابان پلزنت جا خواهد ماند. امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 20:07

امروز روز بیستم ماه رمضان بود. تقریبا دو سوم از ماه رمضان می‌گذرد و من از فکر تمام شدنش غم‌دار می‌شوم. رمضان امسال، بعد از مدت ها، جوری حال و هوایم را عوض کرده که نمی‌توانم شکرش را به جا بیاورم. قبل از رمضان سرگشته بودم. گم‌شده‌ای داشتم و نمی‌دانستم کجا دنبالش بگردم. چقدر خوب که قبل از شروع ماه با مهسا حرف زدم. مهسا یاسر قاضی را معرفی کرد و ویدئوهای پیام قرآن سی قسمتی‌اش را. حالا هر شب موقع افطار یک قسمت می‌بینم و مثل بچگی که برای سریال‌های تلویزیون ذوق داشتم، برای رسیدن وقت تماشایش ذوق دارم. حالا انگار دوباره آن جنس ایمان قشنگ دوران دبیرستان توی دلم جوانه زده، و فقط خدا می‌داند که چقدر دلم می‌خواهد باقی سال همینطور زنده بماند. شکر. وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ .. امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 33 تاريخ : جمعه 9 تير 1402 ساعت: 9:14

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
امشب...
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 17:31

وسط کارم از دفترم بیرون رفتم تا از نانوایی توی ایستگاه مترو چیزی بخرم. هوا حسابی سرد شده. از آن سرماهایی که استخوان را به درد می‌اندازد. انبوه برگ زرد و قهوه‌ای زیر درخت‌های پارک ریخته. پاییز دارد حسابی رخ نشان می‌دهد. چراغ‌های کریسمس مارکت روبه‌روی کلیسا از همینجا چشمک می‌زنند. شهر به طرز محسوسی شلوغ و زنده است. مردم در پی خریدهای کریسمس‌اند و گردش توی بازارچه‌های نورانی و رنگی. من اما انگار توی یک حباب راه می‌روم و شادی و نور بیرون حباب جریان دارد. توی حباب من فقط سرد است. چند دقیقه پیش نتیجه بازی ایران انگلیس را دیدم. مطلقا احساسی را در من برنینگیخت. راستش نه مثل بعضی خوشحال شدم، و نه ذره‌ای ناراحت. انگار که نتیجه بازی دو تا تیم ناشناخته توی اوگاندا را شنیده باشم. یاد جام جهانی روسیه می‌افتم و بازی ایران پرتغال. خوابگاه بودیم. همه توی اتاق خواب طبقه‌ی بالایی‌ها جمع شده بودیم و لپ‌تاپ یکی‌مان وسط بود. کلی خوراکی خریده بودیم. داشتیم از هیجان پس می‌افتادیم. لحظه‌ای که بیرانوند پنالتی رونالدو را گرفت صدای جیغمان قطع نمی‌شد. بازی را نبردیم ولی شاد شده بودیم. همه‌ی مردم شاد بودند. انگار یک قرن از آن روز گذشته. این روزها با هرکدام از دوستانم که حرف می‌زنم شاد نیست. هرکسی مشکلات خودش را دارد، ولی فکر می‌کنم شرایط ایران مثل یک درد مزمن زمینه‌ای همه‌چیز را چند درجه بدتر می‌کند. دلم لک زده برای یک شادی جمعی. یادم هست آبان ۹۸ و بعد سر هواپیما، توی شهر راه می‌رفتم و دیدن مردم و زندگی عادی‌شان حالم را بدتر می‌کرد. آدم حسودی نیستم، ولی آن‌روزها با تمام وجودم حسادت می‌کردم به آرامش مردم، و نه برای خودم، بلکه برای مردمم. حالا هم احساس مشابهی دارم.  احتمالا آن بیرون امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:50

امشب شام کریسمس شرکت بود. فیلیپ سخنرانی کوچکی کرد از سالی که پشت سر گذاشتیم و سالی که در پیش داریم. گفت برای یک پروژه جدید پروپوزال داده‌ایم که شانس قبول شدنمان زیاد است. پروژه با دولت چین است که برای هدف کاهش تولید کربن‌دی‌اکسید می‌خواهند با داده‌هایشان و هوش مصنوعی کاری کنند. طرف کارمان هم کارخانه‌های خودروسازی چین خواهند بود.  برایم عجیب بود که چرا چین با این‌همه دستگاه عریض و طویلش در حوزه‌ی هوش مصنوعی و داده، دارد با اتریش قرارداد می‌بندد! فیلیپ گفت هدف اصلی تحکیم روابط دو کشور است. یاد شرکتی می‌افتم که کارآموزی کارشناسی‌ام را آنجا گذراندم. دو تا از استادهای خوب دانشگاه بنیان‌گذراش هستند و کارشان درست است. بعد از خودم می‌پرسم، چرا از روابط دوستانه با چین و «تحکیم روابط دو کشور»، سهم ایران قرارداد‌های استعماری بیست و چند ساله و مونتاژ خودروهای چینی است؟  امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:50

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

امشب...
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:50

چراغ‌ها خاموش‌اند. می‌خواهم بخوابم. عین دیوانه‌ها موسیقی متن از کرخه تا راین را گذاشته‌ام با اینکه می‌دانم چقدر غم می‌ریزد در دلم. هنوز جرأت نکرده‌ام بوی پیراهن یوسف را ببینم.

امشب...
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:08

از وقتی بیدار شدم دارد باران می‌بارد. این روزها معمولا ساعت شش بیدار می‌شوم. امروز ساعت پنج و نیم بیدار شدم و گوشی را از حالت پرواز درآوردم و اسلک را چک کردم. لوکاس پیام داده بود که مشکلی برای اکسپریمنت پیش آمده. حتی روی کامپیوترهای آن‌ها مشکل مموری داریم. باید مدل را کوچک کنیم. چند روز بیشتر تا ددلاین نمانده و این یکی از اکسپریمنت‌های مهم است. مستقیم از تخت رفتم پای لپ‌تاپ. مدل را تغییر دادم و یک تست کوچک گرفتم. بعد کد جدید را پوش کردم روی گیت‌هاب و حالا باید منتظر باشم آنجا روز شود تا لوکاس امتحانش کند. هی توی ذهنم روزها را می‌شمارم، و تعداد ران‌هایی را که لازم داریم، و نگرانی اینکه آیا با فرمت جدید هم می‌توانیم به نتیجه دلخواه برسیم؟  دارد باران می‌بارد و پرده‌ها را بالا زده‌ام. لای پنجره را باز کرده‌ام، ولی دلم می‌خواهد همه‌ی پنجره‌ها را طاق‌باز کنم. بخشی از شیروانی خانه‌ی روبه‌رویی هنوز از برف چند روز پیش سفید است. باران دارد برف‌ها را آرام آرام می‌شوید. چند کلاغ در دوردست پرواز می‌کنند. چندتا روی شیروانی و دودکش خانه‌ی روبه‌رویی. گاهی هم یکی می‌آید لب پنجره‌ی من و برنج‌هایی که ریخته‌ام را می‌خورد و بعد پر می‌زند. "Crows in the rain" اسم یک گروه موسیقی پست‌راک ایرانی است. اسم آهنگ‌ها و آلبوم‌هایشان را دوست دارم. دارم "Now you can sleep" را گوش می‌دهم از آلبوم "Sorrow for an unfinished dream". "حالا می‌توانی بخوابی" از آلبوم "اندوهی برای یک رویای ناتمام" از گروه "کلاغ‌ها در باران". متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:08

اکرم از صبح رادیو را روشن کرده. با آلمانی دست و پا شکسته‌ام گوش می‌کنم که گوینده‌ی خبر از انفجار نیروگاه اتمی اکراین و تماس تلفنی ماکرون و پوتین می‌گوید. اکرم بلند می‌گوید آه ولادیمیر پوتین! بعد به من می‌گوید فکر می‌کنم اگر برگردیم به ایران و عراق جایمان امن‌تر باشد. بعد رو می‌کند به ماوین و می‌پرسد می‌خواهی تو هم با من بیایی عراق؟ می‌خندیم. ماوین می‌گوید نیوزلند و استرالیا هم خوبند! اکرم پسری اصالتا عراقی است. پنج ساله که بوده با خانواده به اتریش مهاجرت کرده‌اند و اینجا بزرگ شده و مدرسه رفته و عملا بیشتر اتریشی است تا عراقی. روزی از روزهای تابستان که با هم سر میز نهار بودیم با خنده گفت راستی می‌دانی که ما با هم دشمنیم؟ فهمیدم به جنگ ایران و عراق اشاره می‌کند. خنده‌ی تلخی کردم و گفتم بودیم. گفت پدرم در ارتش صدام بود. همه‌ی هشت سال را در جبهه جنگید. ناخودآگاه غذا در دهانم ماسید و قاشق و چنگال را رها کردم. پدر اکرم را تصور کردم، مردی احتمالا شبیه به خود او، با لباس ارتش بعثی و آن کلاه‌های کجکی سرخ‌رنگ و صدای عربی حرف زدن با لهجه‌ی غلیظ و ترسناک. از همان‌ها که بچگی کابوسشان را می‌دیدم که از ترسشان با خواهرم توی کمددیواری پنهان شده‌ایم؛ احتمالا تحت تاثیر فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیون. بعد فکر کردم یعنی پدرش طی هشت سال چندتا سرباز ایرانی را کشته؟ و ناخودآگاه قلبم پر شد از نفرت. بعد یاد تولد چند هفته پیش اکرم افتادم و غذاها و نان‌های خوشمزه‌ای که مادربزرگش درست کرده بود. به این فکر کردم که هشت سال چقدر باید برای مادربزرگش سخت گذشته باشد که پسری در جنگ داشته. و بعد یادم آمد که جنگ دو طرف دارد که فارغ از حق و باطل بودن، هر کدام سربازانی دارند که امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 0:08

باران می‌بارد. از نیمه‌های شب گذشته شروع شده و هواشناسی می‌گوید تا فردا ادامه دارد. هوا عجیب بوی پاییز می‌دهد. پنجره را باز می‌کنم. سرمای مطبوعی لرز خفیفی به شانه‌هایم می‌اندازد. بوی رطوبت هوا با بوی قهوه‌ی تازه‌دم مخلوط می‌شود و صدای باران بهترین زم امشب...ادامه مطلب
ما را در سایت امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5haaledel5 بازدید : 122 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 23:20